زیر پوست ِ دنیا ..
فرقی به حالشان نمی کند ،
چشم های بادامی شان را میگردانند سمت او ،
که جنسیتش ، که دختر بودنش را یدک می کشد !
و بلند می گویند : تو مسئولی ، تو باید حواست باشد ، تو باید اشک بریزی ..
و چه میدانند آن دخترک هر شب با ماه اعتکاف می کند !
توی هر جای دنیا تمام دخترکان درد نامشان را یدک می کشند ،
تا یک سری آدم بی خود بیایند بشوند سوهان روحشان ،
تا به بهانه صیقل دادن ، بیشتر تراش تراش کنند لبه های ِ زخمی بودنشان را !
اصلا کدام شان می دانند این حوا های ِ زمینی شانه هایشان چقدر زخم برداشته ؟
چه می دانند که تمامی شان منتظر مالکیت یک جفت دست هستند ، یک جفت چشم ،
یک جفت شانه ؛ تا همیشه در آغوش ِ امن ِ مالکشان آرام بگیرند ، برایش بخندند !
هیچ کس عمق ِ عاشق بودن ِ دخترکان را نخواهد فهمید ،
عمق ِ کوبنده بودن درد هایشان را ،
هیچ کس ؛ حتی شوالیه ی ِ قهرمان ِ روزهای ِ دور دستشان ..
نظرات شما عزیزان: